جدول جو
جدول جو

معنی دج کردن - جستجوی لغت در جدول جو

دج کردن(پَ سِ دَ)
مهر کردن تودۀ خرمن. با دج نشانها بر تودۀ غلۀ نهادن تا چون از آن چیزی بردارند فروریختگی نشان نشانۀ برداشتگی باشد. رجوع به دج شود
لغت نامه دهخدا
دج کردن
مهر کردن، توده خرمن
تصویری از دج کردن
تصویر دج کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هج کردن
تصویر هج کردن
راست کردن، افراختن، برای مثال گردون علم محنت بر بام تو هج کرد / بینی سخط خویش به کوس و علم اندر (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
باد کردن، ورم کردن
چای را در قوری ریختن و آب جوش روی آن بستن، داروی گیاهی را مانند چای در آب جوش ریختن و روی آتش گذاشتن که طعم و رنگ خود را پس بدهد
برنج را پس از آب کش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ را آتش ریختن که آب آن خشک و برنج پخته و ملایم شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در کردن
تصویر در کردن
بیرون کردن، خارج کردن، شلیک کردن، داخل کردن، مخلوط کردن
فرهنگ فارسی عمید
ستهیدن لجاج کردن ستهیدن: هر چه میگفت لله لج میکرد دهنش را به لله کج میکرد. (ایرج میرزا لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج کردن
تصویر کج کردن
خم کردن، پیچانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حج کردن
تصویر حج کردن
مراسم حج را بجا آوردن حج گزاردن، هنجیدن هنج گزاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جد کردن
تصویر جد کردن
کوشش کردن سعی کردن: (خیلی جد کردم که رضایت خاطراو را فراهم کنم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رج کردن
تصویر رج کردن
به صف نهادن، بدسته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دق کردن
تصویر دق کردن
بمرض دق مبتلی شدن، لاغری بیش از حد
فرهنگ لغت هوشیار
دور کردن کسی را بتدبیر دک کردن کسی را وی را ببهانه ای از مجلس یا محلی بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
با آتش ملایم چیزی را پختن بدون آنکه جوش آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
گنجاندن جا دادن گنجانیدن و نوشتن مطلبی در کتاب رساله و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون کردن خارج کردن، یا در کردن تیر (گلوله) پرتاب کردن تیر (گلوله)، گنجانیدن داخل کردن (از اضداد)، کم کردن حط کردن موضوع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هج کردن
تصویر هج کردن
((~. کَ دَ))
راست کردن، برافراشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دق کردن
تصویر دق کردن
((دِ. کَ دَ))
مردن، از غصه مردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دک کردن
تصویر دک کردن
((دَ. کَ دَ))
کسی را با ترفند از جایی راندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
((دَ کَ دَ))
اشباع شدن مکانی از بخار به طوری که تنفس در آن مشکل باشد، چای، قهوه و مانند آن را در قوری دارای آب گرم کردن بطوری که طعم مطبوعی یا بد، جوشاندن چای و مانند آن، برنج را پس از آبکش کردن در دیگ برگرداندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در کردن
تصویر در کردن
((~. کَ دَ))
مخلوط کردن، آشفته کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در کردن
تصویر در کردن
((دَ کَ دَ))
بیرون کردن، گنجانیدن، داخل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
Insert
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
Brew
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کج کردن
تصویر کج کردن
Tilt
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کج کردن
تصویر کج کردن
przechylać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کج کردن
تصویر کج کردن
наклонять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
заварювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
вставити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
варить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کج کردن
تصویر کج کردن
kippen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
brauen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
einfügen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
вставлять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کج کردن
تصویر کج کردن
inclinar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
wstawiać
دیکشنری فارسی به لهستانی